باران گل
ساعت 4 بعد از ظهر است از گرما کلافه شدهایم چشممان به صفحه ال سی دی دستمان هم روی موس، سکوت است فقط صدای فن رایانه فضا را پر کرده که ناگهان صدای جیغ دختری در خانه میپیچد. به سمت پنجره اتاق هجوم میبریم در پارک روبرو همه چیز آرام است توله سگ سفید پشمالویی در حال جست و خیز و دخترکی مراقب اوست.صدای جیغ بیشتر میشود چند نفر جیغ میزنند و هیاهویی برپاست با شتاب به سمت پنجره آشپزخانه میرویم همان پنجرهای که مشرف بر کوچه ماست. چشممان به حیاط خانه روبرویی میافتد صداها از آنجاست اما چیزی معلوم نیست که ناگهان در منزلشان باز میشود و افرادی بیرون میایند. پسر جوانی قصد حمله به دیگری رادارد دختری جیغ میزند و میخواهد مانع او شود. همسایه ها در چارچوب پنجره ها و درهای خانه به تماشا ایستادهاند. فرصتی ایجاد میشود و دو پسر گلاویز میشوند باز دخترها که نیمه عریانند جدایشان میکنند و پسر به خانه برمیگردد گویی درب منزل را قفل میکنند تا نتواند به پسر دیگری که میخواهد سوار موتورش شود و بگریزد حمله کند. میخواهیم از کنار پنجره فاصله بگیریم، میبینم پسر عصبانی دارد از نرده بانی بالا میرود خود را به حیاط همسایه کناری میرساند و از در خانه آنها بیرون میزند یک چوب بزرگ هم در دست اوست جلوی چشمانمان را میگیریم. غم دنیا در دلمان میریزد باورمان نمیشود این همه خشم!
به خیر گذشت، چند تن از همسایهها تماشا را رها کردند و توانستند پسر موتور سوار را فراری دهند. نفهمیدیم علت این درگیری چه بود اما خوب دانستیم که دنیا بی ارزش است با این همه خشونت
Design By : Pichak |